نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب





 
بيش تر ما نفس كشيدن را امري بديهي مي دانيم. ما از روي غريزه تنفس مي كنيم. اين دانسته اي تلويحي است. نيازي به پزشكان يا دانشمندان نيست تا آن را به ما بياموزند. دانشمندان هم براي توضيح دادن فرايندهاي فيزيكي نيازي به توسل به دانسته هاي تلويحي ما ندارند. در سطح زيست شناسي، بي گمان تنفس كار پيچيده اي است و نظريه ي علمي تنفس حاوي استناد به پديده هايي خواهد بود كه براي آن كه به نفس كشيدن مان ادامه دهيم لازم نيست درباره شان چيزي بدانيم. هنگامي دانش علمي براي مان ارزش پيدا مي كند كه عيب و ايرادي پيش آيد. اگر تنفس مان متوقف شود يا در نفس كشيدن دچار مشكل شويم در اين صورت دانشمندان مي توانند از دانش فني خودشان براي مشخص ساختن مشكلي كه پيش آمده است بهره گيرند. كارهاي الكساندر وِنت از ديد كساني كه معتقدند در هدايت روابط بين الملل همواره عيب و ايرادي وجود دارد و دولتمردان براي اصلاح آن به دستورالعمل هاي دانشمندان علوم اجتماعي نياز دارند ارزش بي اندازه اي دارد. وِنت به ما يادآور مي شود كه بايد موضوع مطالعاتي مان را نه به منزله ي مجموعه اي از «امور كه بايد» با استناد به برخي «علل» مستقل مطرح در سطح متفاوتي از تحليل «آن ها را توضيح داد» بلكه به ديده ي مجموعه اي پديده ها جدي بگيريم كه آن ها را نمي توان مستقل از تعبيري كه عاملان ذي مدخل از اين پديده ها دارند چنان كه بايد و شايد تبيين كرد. او معتقد است در بررسي روابط بين الملل، آگاهي از دانسته هاي تلويحي آن ها كه موضوع مطالعه ي ما هستند اهميت تعيين كننده دارد.
مسلماً درستي اين گفته وقتي كه توجه مان را روي رخدادهاي خاص متمركزتر مي سازيم آشكار مي شود. هيچ كس نمي تواند به شكل جدي منكر اين شود كه تفسير جورج بوش از معناي تهاجم اوت 1990 عراق به كويت براي تبيين واكنش ايالات متحده به رفتار عراق در همان سال اهميت بارزي دارد. روشن است كه به منزله ي بخشي از آن تبيين نمي توانيم به طور دربست به وضعيت ذهني رئيس جمهور ايالات متحده در جريان اين بحران تكيه كنيم. توجه به وضعيت ذهني، جزء لازم و نه كافي يا جامعه و مانع هر تبيين پيچيده اي است. ولي اگر جوياي تبيين هاي كلي تري براي الگوهاي كلانِ رفتار در زمان ها و مكان هاي مختلف باشيم چطور؟ بسياري از بررسي كنندگان روابط بين الملل مدعي اند كه هر چه مرجع تجربي ما دامنه دارتر باشد نظريه هاي ما لزوماً انتزاعي تر مي شود و كم تر به معاني «بيناذهنيِ» رايج ميان شركت كنندگان در آن فرايندهاي تجربي و بيش تر به نقش آفرينيِ نيروهاي ساختاري بزرگ استناد مي جويد. وِنت پژوهش هاي خودش را به انتقاد از اين ادعا كه در بهترين حالت آن را ادعايي يك سويه و در بدترين حالت، ادعايي زيان بار مي داند اختصاص داده است. زيرا اگر به راستي «كنشگران» چندان كاري براي تغييردادن ساختارهايي که بنا به ادعا رفتار آن ها را رقم مي زنند از دست شان بر نيايد، اساساً نسخه پيچيدن براي آن ها چندان معنايي ندارد!
الكساندر وِنت از 1989 سرگرم تدريس در دانشكده ي علوم سياسي دانشگاه ييل بوده است. او در 1958 در ماينتس آلمان چشم به جهان گشود. در 1982 مدرك كارشناسي خود را از كالج مك آلستر گرفت و دوره ي دكترا را در دانشگاه مينه سوتا به پايان برد. كارهاي او تا اين زمان در مخالفت با رويكردهاي نظري صورت گرفته است كه در امريكاي شمالي بر بررسي روابط بين الملل سايه افكنده اند. از اين گذشته بايدخاطر نشان سازيم كه وِنت اساساً يك نظريه پرداز زَبَرنظريه يا نظريه هايي از رتبه ي دوم است و نه نظريه پردازي كه نظريه هاي از رتبه ي اول بپردازد. به گفته ي خودش:
هدف اين گونه نظريه پردازي نيز تقويت شناخت ما از سياست جهان است ولي اين مهم را به شكل غيرمستقيم و از طريق تكيه كردن روي اين موضوعات هستي شناختي و شناخت شناسانه انجام مي دهد كه پرسش ها و پاسخ هاي مهم يا موجه براي دانش روابط بين الملل چيست و نه با متمركز شدن روي ساختار و پويش هاي خود نظام بين الملل (Wendt 1991:383)
ونِت در يك رشته مقاله هاي مهم چيزي را بسط داده كه به رويكرد «برسازي» براي بررسي روابط بين الملل معروف شده است. اين رويكرد در جريان ارزيابي انتقادي نو واقع گرايي و نوليبراليسم به عنوان دو چارچوب نظري سربرآورد كه در دهه ي 1980 در امريكاي شمالي بر بررسي روابط بين الملل سايه انداخته بودند. پيشوند «نو» حكايت از آن دارد كه اين مكاتب به نحوي شكل هاي «تازه ي» دو سنت فكري قديمي هستند. از اين گذشته، گوياي وجوه اشتراك آن ها نيز هست. به رغم اختلافات گوهري كه بين نو واقع گرايان و نوليبرال ها وجود دارد هر دوي آن ها پاي بند ذره باوريِ هستي شناختي و يافت باوريِ شناخت شناسانه هستند. شناخت اين پاي بندي مشترك حائز اهميت است زيرا شالوده ي تحقيقي را تشكيل مي دهد كه وِنت سرِ بازسازي اش را دارد.
در عبارت «امور واقعاً چگونه اند» و «امور واقعاً چگونه عمل مي كنند» اصولي هستي شناسانه اند. نظام اعتقادي اساسي نوليبرال ها و نوواقع گرايان ريشه در نوعي هستي شناسي واقع گرايانه دارد. دولت ها در يك نظام بين المللي اقتدارگريز به سر مي برند و بررسي كنش جمعيِ ميان آن ها «ضمن تلقي بازيگران خودخواه به عنوان مسلّماتي ثابت و برون زاد، نگاه خود را روي انگيزه هايي انتخابي [متمركز مي سازد] كه ممكن است آن ها را به همكاري وادارد» (Wenedt 1994:384). جداي از اين پاي بندي به موضوع نظريه ي روابط بين الملل، نوواقع گرايان و نوليبرال ها پيرو نوعي شناخت شناسي عينيت باور هستند كه به رابطه ي ميان پژوهشگر و موضوع پژوهش استناد مي جويد. اگر جهاني واقعي وجود دارد كه بر طبق قوانين طبيعي عمل مي كند در اين صورت پژوهشگر بايد به گونه اي رفتار كند كه به اصطلاح پرسش ها را مستقيماً از طبيعت بپرسد و اجازه دهد جهان واقع مستقيماً به آن ها پاسخ گويد. محقق بايد در پشت آينه ي ديواري يك طرفه ي قطوري بايستد و به شيوه اي عقلايي جهان واقع را مشاهده كند. عينيت، همان «تكيه گاه ارشميدسي» است (گفته مي شود ارشميدس لاف زده است كه اگر به من يك اهرم به حد كافي بلند و يك تكيه گاه بدهيد زمين را جابه جا خواهم كرد) كه به پژوهشگر امكان مي دهد تا نحوه ي رفتار دولت ها را بدون ايجاد هيچ گونه تغييري در آن ها دريابد. ولي با توجه به امكان جانبداري پژوهشگر چگونه چنين چيزي ممكن است؟ پاسخ يافت باوران توصيه به كاربرد روش شناسي دستكاري در متغيرها كه جانبداري ها را كنترل مي كند و نيز به كارگيري روش هاي تجربي است كه پيشاپيش نوع شواهد لازم براي تأييد يا ابطال فرضيه هاي تجربي را مشخص مي سازند.
برخلاف آن چه نوواقع گرايان و نوليبرال ها را در سطح زَبَرنظريه به هم پيوند مي دهد آنان بر سر برخي مسائل گوهري با هم اختلاف نظر دارند: پيامدهاي اقتدارگريزي، امكانات همكاري بين المللي، اين كه آيا انگيزه ي دولت ها اساساً تعقيب دستاوردهاي نسبي در برابر ديگر دولت هاست يا جست و جوي دستاوردهاي مطلق از نظر قدرت و ثروت، سلسله مراتب اهداف دولت، اهميت نسبي نيات و توانايي هاي دولت، و تأثير نهادها و رژيم هاي بين المللي (براي ملاحظه ي بررسي هاي چشمگيري درباره ي اين مباحثه، نك: Baldwin 1993:Kegley 1995). بخش بزرگي از نظريه هاي معاصر، به ويژه در ايالات متحده حول اين موضوعات در دل همان بُن نگره ي زَبَرنظري مشترك دور مي زند. الكساندر وِنت نسبت به اين مسائل بي علاقه نيست ولي به گفته ي او آن ها در داخل يك زندان مفهومي به بحث گذاشته شده اند كه مسائل مهمي را درباره ي رابطه ي ميان كنشگران (دولت ها) و ساختار بين المللي مسلم مي گيرد.
برخلاف رويكردهاي متعارف، وِنت خود را يك «پيرو مكتب برسازي» معرفي مي كند. او مكتب برسازي را چنين تعريف مي كند:
مكتب برسازي، نظريه هاي ساختاري درباره ي نظام ين الملل است كه ادعاهاي محوري اش به قرار ذيل است:1. دولت ها واحدهاي اصلي تحليل براي نظريه ي سياسي بين المللي هستند؛ 2. ساختارهاي اصلي نظام دولت ها نه مادي بلكه بيناذهني هستند؛ و 3.هويت ها و منافع دولت را تا حد زيادي همين ساختارهاي اجتماعي شكل مي بخشند نه اين كه سرشت بشر يا سياست داخلي شان آن ها را به صورت اموري مسلم از بيرون بر نظام بار كند.(Wendt 1994:395)
ونِت همچنان از محققان «دولت محور» روابط بين الملل است ولي اصرار دارد كه نبايد دولت ها و منافع شان را مسلم و بديهي بگيريم. نو واقع گرايان و نو ليبرال ها معمولاً چنين مي كنند زيرا در پژوهش هاي شان به شكل تلويحي بر مفروضات فردباوري روش شناختي تكيه مي كنند و اين مشكلات چندي پديد مي آورد.
نخست، فردباوري روش شناختي، هويت ها، قدرت ها و منافع دولت ها را به صورت اموري واجد تقدم هستي شناختي شيئي انگاري يا به قول وِنت تلقي مي كند. اين گونه شيئي انگاري از همان آغاز مانع توجه به پيش شرط هاي ساختاري يا نهادي كنش و نيز سرشت نتايج ساختاري حاصل از آن مي شود. گرچه نو واقع گرايان و نوليبرال ها مدعي اند كه توانايي تبيين سرچشمه هاي اوليه ي ستيز و همكاري در روابط بين الملل را بر اساس ساختار تلويحي اقتدارگريزي دارند ولي بدون داشتن نظريه ي اجتماعي مشروحي درباره ي منافع دولت چنين كاري از دست شان برنمي آيد. براي نمونه، مي دانيم كه «همكاري در شرايط اقتدارگريزي» در جهان تعاملات با حاصل جمع مثبت امكان پذير و در جهان تعاملات با حاصل جمع صفر امكان ناپذپر است. وقتي بازيگران دولتي منافع خود را چنان تعريف كنند كه منافع ديگر دلت ها را نيز در برگيرند يعني اگر به جاي آن كه به شدت خويشتن بين باشند رعايت حال ديگران را هم بكنند احتمال وجود جهان تعاملات با حاصل جمع مثبت بيش تر است. نوشته هاي فراواني درباره ي منطق دروني راهبردهاي دولت ها در اين شرايط وجود دارد كه به ويژه از نظريه ي پيچيده ي بازي ها بهره گرفته اند (ـــ نظريه ي بازي ها). ولي اين نوشته ها توانايي تبيين سرچشمه هاي بازي را كه دقيقاً مدنظر است ندارند زيرا مدل تلويحي آن ها براي نظام بين الملل فاقد نظريه اي درباره ي اولويت ها و كنش دولت هاست.
دوم، برداشت هاي نظريه ي انتخاب عقلايي درباره ي ساختار بين المللي تلويحاً دلالت بر آن دارند كه اين ساختار، كنشگران دولتيِ از پيش موجود را با تغييردادن هزينه ها و سودهاي راهبردهاي مختلف براي آن ها «در تنگنا مي گذارد». توجه بسيار اندكي به اين مسئله شده است كه چگونه ساختارها و نهادهاي بين المللي (در فراخ ترين تعبير) كمك مي كنند تا كنشگران به صورت عاملان قدرتمندي درآيند كه قادر به تعامل معنادار با يكديگر باشند.
سرانجام، هستي شناسي ذره باور درباره ي دولت ها تحت شرايط اقتدارگريزي، معمولاً دلالت بر نفوذناپذير بودن آن ها در برابر تغيير دارد. مي توان تأثيرات آن را از راه همكاري تغيير داد ولي ساختار اساسي هماني مي ماند كه بود. رفتار بين المللي به ويژه رفتاري كه هدفش تغيير دادن خود ساختار باشد مورد توجه نظري چنداني قرار نمي يگرد و چندان مشروع شناخته نمي شود. بدين ترتيب نمي توان دريافت كه تك تك دولت ها نه تنها مي توانند ساختار را بازتوليد كنند بلكه بالقوه مي توانند آن را دگرگون سازند.
ونِت در مقاله اي راهگشا درباره ي «مسئله ي كنشگر-ساختار در نظريه ي روابط بين الملل»(1987) بديل اصلي براي ذره باوري هستي شناختي در اين رشته يعني نظريه ي نظام هاي جهاني را رد مي كند. وِنت با متمركز شدن روي كارهاي امانوئل والرشتاين نشان مي دهد كه او چگونه از ساختارها (ـــ نظام جهاني سرمايه داري) به واحدها (دولت هاي موجود در نظام جهاني) مي رسد و بدين ترتيب روش مرسوم را وارونه مي سازد. اما حركت او اين مشكل كاملاً متفاوت و در عين حال مرتبط را پيش مي آورد كه ساختارها به منزله ي اموري واجد تقدم هستي شناختي شيئي انگاري مي شوند. نظام جهاني سرمايه داري به عنوان موضوع مطالعه اي كه به لحاظ تحليلي مستقل از واكنش هاي پديد آورنده اش است مسلم و بديهي انگاشته مي شود. به همين دليل والرشتاين نمي تواند دريابد كه تنها كنش انسان است كه نهادها و «محدوديت هاي» ساختاري زندگي اجتماعي را مصداق مي بخشد، بازتوليد مي كند و تغيير مي دهد. اگر هستي شناسي ذره باور و هستي شناسي «جمع باور» نمي توانند بدون شيئي انگاري كنشگران يا ساختارها رابطه ي ميان كنشگر و ساختار را بيان كنند به هستي شناسي ديگري نياز داريم كه بتواند بر گرايش به تلقي كنش و ساختار به صورت دو وجه مقابل يك دوگانگي فائق آيد (ـــ بحث كنشگر-ساختار).
ونِت با الهام گرفتن از كساني چون آنتوني گيدنز در جامعه شناسي و روي باسكار در فلسفه ي علم، اعتقاد دارد كه بررسي كنندگان روابط بين الملل بايد اصول اساسي نظريه ي «ساختاريابي» را در پيش گيرند. كنشگران (بازيگران دولتي)مستقل از ساختارهاي پيرامون شان وجود ندارند ولي در عين حال آن ساختارها هم مستقل از بازتوليد شان (و احتمالاً دگرگوني شان) به دست كنشگران نيستند. از همين روست كه بايد به اين سازه بندي دو سويه ي كنشگران و ساختارها توجه داشت يعني بايد از بي توجهي به نحوه ي تفسير دولت ها از معناي آن چه به نفع نوعي پويش ساختاري بنيادي انجام مي دهند پرهيز كرد.
ساختارهاي اجتماعي واجد نوعي بُعد گفتماني ذاتي هستند يعني نمي توان آن ها را از دلايل و برداشت هايي كه كنشگران براي كنش هاي شان قائل اند جدا كرد. اين ويژگي گفتماني بدان معنا نيست كه ساختارهاي اجتماعي را مي توان به آن چه كنشگران فكر مي كنند در حال انجامش هستند فروكاست زيرا كنشگران نمي توانند پيشينه ها يا پيامدهاي كنش هاي شان را بشناسند. بلكه به اين معناست كه وجود و عملكرد ساختارهاي اجتماعي وابسته به برداشت هاي شخصي کنشگران است.
(Wednt 1987:359)
در سطح شناخت شناسي، وِنت هنوز خود را يك واقع گراي علمي مي داند؛ همان طور كه يافت باوران مدعي اند افرادي واقع گرا هستند. تفاوت در اين است كه با اتخاذ روش شناسي تجربي، «امر واقعي» به آن چه قابل مشاهده است فروكاسته مي شود حال آن كه ونِت ساختارهايي را هم كه مستقيماً قابل مشاهده نيستند واقعي مي داند. مزيت نظريه ي ساختاريابي اين است كه موجب تسهيل رويكردي روش شناختي مي شود كه سعي در تبيين تأثير اين ساختارها بر رفتار دارد. براي نمونه، زماني كه دولت ها به شيوه اي عمل نمي كنند كه با توجه به نابرابري قدرت و ثروت در نظام بين المللي از آن ها انتظار مي رود ممكن است قدرت ساختاري در كار باشد، درست همان طور كه افراد ممكن است به فرمان هايي سياسي تن دهند كه آشكارا ناعادلانه باشند. اريك رينگمار نمونه اي از نوآوري هاي روش شناختي مورد نياز براي تعيين تأثير ساختارها بر کنشگران را به دست مي دهد:
بايد در اين مورد اگر تنها قدرت ساختاري وجود نمي داشت امور چگونه مي بودند فرضيه اي بپردازيم و سپس تفاوت اين شرايط را با آن چه فعلاً وجود دارد بسنجيم. ميزان رضايت راستين مردم را... مي توان از روي تفاوت موجود ميان رضايتي كه تحت شرايط حاضر وجود دارد و آن چه فرد... تحت شرايط در كار نبودن قدرت ساختاري دوست داشت انجام دهد دريافت. بدين ترتيب شايد بتوانيم به برآوردي از منافع راستين» و هويت واقعي دست پيدا كنيم
(Ringmar 1997:274)
بايد خاطر نشان سازيم كه تا امروز، وِنت در مقام منتقد قلم زده اتس. او در اواخر دهه ي 1980 و اوايل دهه ي 1990 مقالات و فصل هايي در برخي كتاب ها منتشر ساخت و در آن ها رويكرد برسازي خويش را با آن چه خودش رويكردهاي مسلط و پرخطاي نوواقع گرايي و نوليبراليسم مي خواند به مقايسه گذاشت. استدلال هاي او به طرفداري از برنامه ي پژوهشي مكتب برسازي، در بستر نقاديِ نظرات نوواقع گراياني چون كِنِت والتس و نوليبرال هايي چون رابرت كيئن مطرح مي شود. تا امروز او هنوز يك برنامه ي پژوهشي تجربي (توجه كنيد! تجربي و نه تجربه باورانه) براي رشته روابط بين الملل ارائه نكرده است. البته اين سخن را نبايد به منزله ي انتقاد گرفت بلكه صرفاً بيان يك واقعيت است. با اين حال، وي انديشه هايي جالب وجهي درباره ي پرسش هايي كه بايد در بررسي روابط بين الملل مطرح ساخت و نيز پرسش هايي كه نبايد مطرح ساخت دارد. شايد تندروانه ترين استدلال گوهري او اين باشد كه بايد هنگام شناخت رفتار دولت براي بازنمايي هاي مسلط روابط بين الملل به همان اندازه ي توزيع نيروهاي مادي ميان دولت ها اعم از نيروهاي نظامي، سياسي يا اقتصادي اولويت قائل شويم. به اعتقاد وِنت، آن چه اهميت دارد واقعيت هاي خام مربوط به توزيع اين يا آن نوع قدرت مادي نيست بلكه تفسير و اهميتي است كه خود بازيگران براي آن ها قائل اند. بررسي كنندگان روابط بين الملل معمولاً به مطالعه ي نتايج رفتاري همبسته با انواع مختلف توزيع قدرت ميان دولت ها در سراسر تاريخ مي پردازند. به گفته وِنت، تلاش هايي كه براي استنتاج الگوهاي ثبات و صلح از اين نوع تحليل صورت مي گيرد در صورت عدم بررسي نظري اين مسئله كه دولت ها چه برداشتي از سرشت و هويت تهديدهاي مطرح از سوي ديگر دولت ها دارند نارسا خواهد بود.
براي نمونه، طي جنگ سرد توزيع قدرت اقتصادي هرچه بود به صورت توزيع دو قطبي ميان ايالات متحده و اتحاد شوروي نبود. بر اين اساس، برخي پژوهندگان مدعي اند كه اتحاد شوروي دست كم در نخستين سال هاي پس از جنگ جهاني دوم تهديدي براي ايالات متحده و هم پيمانان آن در اروپاي غربي به شمار نمي رفت. مي توان نتيجه گرفت كه ايالات متحده عملاً درباره ي ميزان قدرت شوروي اغراق مي كرد تا به اهداف اقتصادي خودش هم در داخل و هم در چارچوب اقتصاد فراخ تر سرمايه داري دست يابد. چنين تفسيري به اعتقاد وِنت با مفروضات زَبرَنظري مكتب برسازي ناسازگار است. به موجب اين مفروضات، بازيگران «بر اساس معناهايي كه امور براي شان دارد دست به عمل مي زنند و معاني، برساخته هايي اجتماعي هستند»(Wendt 1996:50). به جاي آن كه اجازه دهيم تفسيرهاي مان از معاني و بازنمايي هاي روابط بين الملل از توزيع نيروهاي مادي نتيجه شود بايد پيش از ارزيابي رفتار دولت ها، نگاه خودمان را روي فحواي موضوعات آن ها براي دولت ها متمركز كنيم.
در مقام جمع بندي بايد گفت كه الكساندر وِنت يكي از انديشمندان مهم در حوزه ي زبرنظري در بررسي روابط بين الملل معاصر است. دست كم از لحاظ ابعاد هستي شناختي و شناخت شناسانه ي نظريه ي روابط بين الملل، ونِت تلاش زيادي براي آشكار ساختن و برملا كردن محدوديت هاي مباحثه ي نوواقع گرايي و نوليبراليسم در اين رشته به عمل آورده است. بايد ديد چگونه او و ديگراني كه از آثار وي الهام گرفته اند از بينش هاي مكتب برسازي براي روشن ساختن بررسي تجربي سياست جهان بهره مي گيرند. تا امروز آثار او بيش از آن كه نتيجه بخش باشد الهام بخش بوده است. آثار او هشدار سودمندي است درباره ي خطرات شيئي انگاري كنشگران و ساختارها در نظريه ي روابط بين الملل، اما هنور روشن نيست كه آيا مي تواند نويد ارائه ي يك برنامه ي پژوهشي «فرايافت باورانه» را عملي سازد يا نه.(براي ملاحظه ي مرور انتقادي چشمگيري بر آثار ونت توسط يكي از دانشجويان پيشين او، نك.Ringmar 1997).
ـــ كيئن؛ گيدنز؛ والتس؛ والرشتاين


-1987 The agent-structure problem in international relations theory,International Organizational 41:335-70.
-1989 Institutions and international order(with Raymon Duavall)in James N.Rosenau and Ernst-Otto Czempiel (eds),Global Changes and Theoretical Challenger:Approaches to World Politics for the 1990's,Toronto D.C.Heath & CO.51-73.
-1991 bridging the theory/meta-theory gap in international relations,Review of International Studies 17:383-92.
-1992 Anarchy is what States make of it: the Social Construction of Power Politics,International Organization 46:391-426.
-1994 Collective identity formation and the internatinal state,American Political Science Revies 88:384-96.
-1995 Consturcting international politics,International Security 20:71-81.
-1996 Identity and Structural Change in international Politics,in Yosef Lapid and Fredrich Kartochwil (eds),The Return of Culture and Identity in IR Theory,Boulder,Lynne Rienner.


-1993 Baldwin,David A.(ed),Neorealism and Neoliberalism:The Contemporary Debate,New York,Columbia University Press.
-1992 Carlsnaes,W.The agent-structure Problem in foreing policy analysis,International Studies Quarterly 36:45-70.
-1994 Carlsnaes,W.In lieu of a conclusion:Compatibility and the agent-structure issue in foreing Policy analysis,in W.Calsenaes and Steve Smith (eds),European Foreign Policy,London Sage,274-87.
-1989 Dessler,David,What's at stake in the agent-structure debate? International Organization 43:441-74.
-1990 Hollis,Martin and Smith ,Steve,Esxplaning and Understanding International Relations,Oxford,Clarendon press.
-1991 Hollis,Martin and Smith,Steve,Beware of gurus:structure and action in international relations,Review of International Studies 17:393-410
-1995 Kegley,Charles W.(ed).Controversies in International Relations Theory:Realism, and the Neoliberal Challenge,New York,St Martin's Press.
-1989 Onuf,Nicholas,World of Our Making,Rules and Rule in Social Theory and International Relations,Columbia,University of South Carolina Press.
-1997 Ringmar,Erik,Alexander Wendt-a Scientist Struggling with history,in Iver B.Neumann and Ole Waever (eds),The Future of International Relations:Masters in the Making London:Routledge,269-89.
اين اثر شامل كتاب شناسي كامي از آثار منتشر شده ونت است.
مارتين گريفيتس

منبع مقاله :
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.